چطور میشود انسانی را زنده زنده کشت...
چقدر ساده بود
"من" را میگویم...
که تو را با آنهمه سیاهی "سفید دید...
تو "خوبی...
چون تو خوی بازی را بلد بودی .
تو خوب میدانی چطور میشود انسانی را زنده زنده کشت...
و شبها تخت خوابید
و توجیه کرد"تقصیر خودش بود"
تو اینها را خوب میدانی...
تو تنها نیستی...
با آرزوهایت قدم میزنی و مرا لعن میکنی!
ولی ...
ولی من اینجا با خودم تنها هستم.
و دلم را و دردهای دلم را ناباورانه بر آستانش میبرم...
و با سکوت بر میگردانم...
چقدر.ساده.